يك شب از دست كسي باده اي خواهم خورد كه مرا با خود تا آن سوي اسرار جهان خواهد برد ! با من از هست به بود با من از نور به تاريكي از شعله به دود با من از آوا تا خاموشي دورتر شايد تا عمق فراموشي راه خواهد پيمود...! كي از آن سرمستي خواهم رفت؟ كي به همراهان خواهم پيوست؟ من اميدي را در خود بارور ساخته ام تار و پودش را با عشق تو پرداخته ام مثل تابيدن مهري در دل مثل جوشيدن شعري از جان مثل باليدن عطري در گل جريان خواهم يافت مست از شوق تو از عمق فراموشي راه خواهم يافت !؟ باز از ريشه به برگ باز از بود به هست باز از خاموشي تا فرياد... سفر تن را تا خاك تماشا كردي سفر جان را از خاك به افلاك ببين گر مرا مي جويي سبزه ها را درياب! با درختان بنشين كي !؟ كجا !؟ آن نمي دانم ! اي كدامين ساقي اي كدامين شب منتظر مي مانم !!!؟ بر و بچه هاي گل نظر بدن كه بدجور منتظرم بدو بدو
تكيه داده مرد بر ديوار ناشتا افروخته سيگار غرقه در شيرين ترين لذات از ديدار اين پرواز... نرم نرمك اوج مي گيرند افسونگر پريزادان وه كه منهم ديگر اكنون لذتم زآن مرد كمتر نيست چه طوافي و چه پروازي!! دور باد از حشمت معصومشان افسون صيادان خستگي از بالهاشان دور وز دلكهاشان غمان تا جاودان مهجور نظر نظر يادت رفت جيگر اول نظر بده بعد برو
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است! چگونه عكس تو دربرق شيشه ها پيداست! چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است! هنوز پنجره باز است تو از بلنداي ايوان به باغ مي نگري!؟ تو نيستي كه ببيني چگونه پيچيده است طنين شعر نگاه تو در ترانه من... تو نيستي كه ببيني چگونه مي گردد نسيم روح تو در باغ بي جوانه من... به خواب مي ماند ....تنها به خواب مي ماند!؟ تو نيستي كه ببيني كه دل رميده من به جز تو ياد همه چيز را رها كرده است به خواب مي ماند به خواب دوست جونم ديدي نظرتو واسم بزار خوشحال ميشم
كتاب رسالت مامحبت است و زيبائي تا بلبل هاي بوسه بر شاخ ارغوان بسرايند شور بختان را نيك فرجام بردگان را آزاد و نوميدان را اميدوار خواسته ايم تا تبار يزداني انسان سلطنت جاويدانش را بر قلمرو خاك باز يابد كتاب رسالت ما محبت است و زيبائي تا زهدان خاك از تخم كين بار نبندد... عزيزم جيگرم نفسسسس نظر يادت نره
شكوهي در جانم تنوره مي كشد گوئي از پاكترين هواي كوهستان لبالب قدحي دركشيده ام در فرصت ميان ستاره ها شلنگ انداز رقص مي كنم ديوانه به تماشاي من بيا.....! چرا نظر نميدي؟
نمي لغزانمت برمخمل انديشه ائي بي پاي نمي غلتانمت بر بستر نرم خيالي خام: اگر خواب آور است آهنگ باراني كه مي بارد به بام تو.... وگر انگيزه عشق است رقص شعله آتش به ديوار اتاق من... اگر در جويبار خرد مي بندد حباب از قطره هاي سرد وگردر كوچه مي خواند به شوري عابر شبگرد نمي گردانمت بر پهنه هاي آرزوئي دور نمي رقصانمت در دودناك عنبر اميد: وگر عشقي كزو اميد با من نيست در اين تاريكي نوميد سايه سر به در گاهم نمي لغزانمت بر خواب هاي مخمل انديشه ئي ناچيز يعني خدايي بفهمم نظر يادت رفته
اي مرغ آفتاب... زنداني ديار شب جاوداني ام يك روز از دريچه زندان من بتاب...! امابگو....كجاست؟ آن جا كه زير بال تو در عالم وجود يك دم به كام دل بالي توان گشود اشكي توان فشاند شعري توان سرود دوسم داري نظر بده ديگه
به پيش روي من تاچشم ياري مي كند درياست چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست دراين ساحل كه من افتاده ام خاموش غمم دريا دلم تنهاست... وجودم بسته در زنجيرخونين تعلق هاست! خروش موج بامن مي كند نجوا: كه هركس دل به دريا زد رهايي يافت مرا آن دل كه بر دريا زنم نيست.... زپا اين بند خونين بركنم نيست.... اميد آنكه جان خسته ام را به آن ناديده ساحل افكنم نيست ...........!؟ نظربده يالا يالا
اگربه سويت اين چنين دويده ام به عشق عاشقم نه برخيال تو به ظلمت شبان بي فروغ من خيال عشق خوشتراز خيال تو نظر بديد ديگه...
تار و پود هستي ام بر باد رفت اما نرفت عاشقي ها از دلم ديوانگي ها از سرم |
About![]()
سلام.به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ واسه گفتن حرف دل,حرفایی که گفته نشده وته دل جا مونده
Home
|
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
![]() |
![]() |
![]() |
||
![]() |
|
![]() |
||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |